Browsing "شعر"
2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

از من بگذر

از چین پیشانی ام گذشتی
تقاطع نگاهم
سطرهایی منتظرند
تا به رنگ صدایم درآیی

چشم هایت کافی ست
تا رودها/ تنها
به خاطره ای از دریا
بسنده کنند

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

گذری و تاملی

نقد کتاب:
پنجاه وسه ترانه عاشقانه
شمس لنگرودی
انتشارات آهنگ دیگر

استعاره ها وکنایه ها کهنه اند
وقتی که ازتوسخن می شودگفت

تامل برلحن وخطوط یکدست وخطی کتاب پنجاه وسه ترانه ی عاشقانه

شمس لنگرودی ، به بازتولید ذهنیتی درمخاطب می انجامد، که ازیک

سو فرایند کارکردی زبان شاعررا درطول چند کتاب شعرش از رفتار

تشنگی تا کتاب مورد بررسی ، درساختاروموقعیتی تک صدایی نشان

می دهدکه مبتنی برتصویرپردازی ها ورمزگان احاله شده به ابژه های

غیرزبانی ست . چارچوبی که شاعر، اگرچه درعاشقانه هایش احساس

بی نیازی ازساخت های تصویری مرکب ازالگوهای مستعمل وکلیشه

شده می نماید؛ وبه همین جهت درکتاب فوق ، روند روایتگری را بر

می گزیند که عناصرحسی را درکنارخیال ورزی های شاعرانه ،

بنیان نوشتارخود کند؛ اما باز درفضای تولید شده اثر ؛ شاعرناگزیربه

همان ترکیب سازی های تصویری با استفاده ازتمهیدات متناسب روی

می آورد. زیرا الزام خلق اثرهنری (= شعر) ، کنشگری بربنیان آشنا

یی زدایی اززبان نرم می باشد، که تخیل یکی ازارکان اصلی این کنش

گری ست.

اماتعامل وتقابل درمناسبات درونی زبان درقطعات کتاب ، به جهت مو

قعیت شناسی فضای کلی اشعار، اجرایی ازروابط عناصرزیبایی شنا

ختی را درساختاری کلی نشان می دهد ، که مخاطب را به سویه ی

دیگرفرا می خواند. وآن پارادوکس منش شعری شمس لنگرودی با

رویکرد وموقعیتی ازشعرامروز است که ازدهه ی هفتاد به این سو،

درگستره ای وسیع تر موجودیت خود را اعلام داشته است . مؤلفه ها،

عوامل واسباب این رویکرد ، بطورعمده بربنیاد فرم ومناسبات درونی

زبان بنا نهاده شده است.ازهمین روموقعیتی بحرانی را درشعرمعاصر

دامن زده که درخورتوجه ودقت می باشد.

نگارنده بحثی را درهمین زمینه درگذشته، تحت عنوان بحران موقعیت

درمجله ی گیله وا ویژه ی هنرواندیشه به نگارش درآورده است.

اگرچه نقیضه ی یاد شده فاقد ایراد است.زیرا دوجریان ورویکردهنری

درعرصه ی شعر، با توجه به شناخت موقعیت تاریخی وفرهنگی جا

معه به موازات هم به خلق آثارشان می پردازند .

درکتاب پنجاه وسه ترانه عاشقانه شاعرمنش روایتی ای را برای بیان

ایده آل ها ونگاه غنایی خود برمی گزیند، که ریشه درآرمان وعواطف

عاشقانه اش دارد . امیدها ، تردیدها، آرزوها وخیالهای رنگین شاعر،

درلحنی تغزلی روایت می شود. اما تمرکز وتوجه سراینده بردوری از

کلیشه های تصویری شعر،ونگاه معطوف شده به لحن روایی، قطعاتی

را درکتاب جای داده، که مرکب ازعبارت ها وترکیب های ساده است

که پشتوانه ی کنش زبانی آن برای خلق موقعیت هنری بسیارنارساست

نمونه هایی چند ازاین دست اشعار

سپاسگزارم درخت گلابی
که به شکل دلم درآمدی،
چه تنها بودم

یا

برای ستایش تو
همین کلمات روزمره کافی است
همین که کجا می روی، دلتنگم

برای ستایش تو
همین گل وسنگریزه کافی ست
تاازتوبتی سازم

یا

امشب
دریاها سیاه اند
بادزمزمه گرسیاه است
پرنده وگیلاس سیاه اند
دل من روشن است
توخواهی آمد

روندخلق سطرها دراشعاراین کتاب که ازوحدت موضوعی برخوردار

است وتنها یک صدارا برمی تابد، ازویژگی حسی ، مؤلفه ای می سازد

که درخوانش شعرها وگوش سپردن به این ویژگی، موسیقی لحن شعر

را تولید می کند.

مخاطب هنگامی که به وضعیت درونی شعریا شکل ذهنی آن، پس از

قرائت یک یا چند باره اش ارجاع می شود، طنین نیرومند مفهوم شعر

را حس می کند. فارغ ازهرگونه تنش وتقابلی که به وی فرصت گشتن

درتاویل ها وتعابیرزاده شده ازروابط متقابل زبان شعررا اعطا نماید.

به باوراین قلم شمس لنگرودی درچند دهه کارشعر، به ویژه دردهه ی

شصت ازچهره های جدی ومطرح بوده است.نگاه اودرعرصه ی شعر

وانطباق آن با موقعیت تاریخی – فرهنگی جامعه ی ما، مؤید این کلام

است.

طی مدتی به تقریب یک دهه( دهه هفتاد) شمس شعررا درپستویی نهان

کرده یا فتیله ی خلق آن را پایین کشیده بود؛ که ازاواخراین دهه، شعله

آن را یواش یواش برمی افروزد . اندکی تامل برساختارزبان ومنش

عمومی لحن جریان روبه رشد شعردو دهه ی اخیرکه درتوازی با

رویکرد لحن تثبیت شده ی شعرمعاصر، به نشرآثارخود می پردازد؛

ومهمترازآن، کشف لایه های درونی وپیچ اندرپیچ مناسبات فی ما

بین زبان وبهاء دادن به زاینده بودن این مناسبات درهنجارشکنی از

زبان متعارف درساختارهای متفاوت کارکردی آن،قادراست جانی تازه

برشعله های برافروخته شده ی شعرشمس بدمد .

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

زیبای شناسی یک روایت۱

نقد کتاب:
خاطره دلبرکان غمگین من memoria de mis puts tristes
اثر: گابریل گارسیا مارکز
مترجم: کاوه میرعباسی

خاطره دلبرکان غمگین من

 

قدرت شگفت انگیزروایت این روزنامه نگارپیردربیان آنچه درسالروز نودسالگی اش بر

وی گذشته ؛ چنان تجسم نیرومندی ازفضای کلی داستان ایجاد می کند ، که محال است

مخاطبی به تحسین وی برنخیزد . موضوعی بسیارساده که تنها قلم روایتگر وتصویر

ساز گابریل گارسیا مارکز وقدرت تخیل خلاق وی توانست به تولید چنین اثری بپردازد

نویسنده کتاب خاطره دلبرکان غمگین من ،با دستمایه قرار دادن عشق بی شکیب روزنامه

نگاری کهنسال ، درواقع نقبی به شکل روایتی اثر می زند . زیرا آنچه را درخورتامل

می نماید ، نه اتفاق جاری موجود درداستان ، که درزندگی روزمره مخاطبان اثر، هر

یک به گونه ای با آن برخورد داشته اند . یا خود با آن روبرو شده وبه تجربه ای درونی

رسیده اند . یا درپیرامون خود ازاین رویدادها شنیده یا دیده اند .

آنچه که ساختار این اثرداستانی نه چندان بلند را ، مورد توجه قرار می دهد ، ویژگی و

منش روایتی اثر است . نویسنده با چنان مهارتی درروایتگری اززاویه ی دید قهرمان

اثرش ، فضای متن را می گسترد که موضوع ساده ی داستانی را تبدیل به یک تجربه ی

روحی زیبایی شناختی برای مخاطبش می کند . ترکیب روایت های درونی وبیرونی ،

زمانی که راوی بی مخاطب است ونیز وقتی که با مخاطبش دربافت قصه سخن می گوید

همچنین مبانی روان شناختی ی فرایندی که با گسترش روایت داستان درونی میشود ،

ورابطه آن با مخاطب اثر، که وی را بخاطر نوعی بی واسطه گی ، به دنبال این تجربه

روایتی می کشاند ؛ آن ظرفیت بی کران وپنهان اثراست که این داستان را درخورتوجه

ساخته است .

روزنامه نگار کهنسالی که شخصیت اصلی داستان مارکز را تشکیل می دهد ، درفرایند

نگارش یاداشت های یکشنبه هرهفته اش ، به موازات عشقی که درآن گرفتارمی آید ،

دریکشنبه ای به تحریر تجربه ای عاشقانه دست می زند . که حاصل روندی درونی شده

از زندگی شخصی خود اوست. واین یادداشت را دریکی ازشماره های ال دیاریودلاپاث

به چاپ می رساند . همین امرسبب گسترش مخاطبان یادداشت روزانه یوی شده وبه مکا

تبات گسترده با وی می انجامد . نکته ی ظریف موجود درساختار این اثر، تودرتویی

روایت های این اثرمی باشد . که پیچیدگی کارمارکز را درعین سادگی موضوع آن رقم

می زند .

قدرت خیال آفریننده گابریل گارسیا مارکز وظرفیت نیرومند روایتی او، جای پایش را

دراین اثرنیز به جا نهاده است

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    ۱ دیدگاه

زیبایی شناسی یک روایت۲

نشانه شناسی رفتار ، گفتار وعلائم تحول زندگی روزنامه نگارپیر ، راوی تازه متولد شده

درعشقی که ، بخش درازی از عمر طولانی اش را درهوسرانی گذرانده بود وفارغ از داشتن

همسر و فرزند ، به تنهایی زندگی می کرد ؛ نشانگر تعالی روان و وجدان پالایش یافته ای ست

که دلگادینای جوان به وی اعطا نموده است . آن هم در روسپی خانه ای که صاحب آن ، یعنی

روسا با راکاس ، رفیقه ی دیرین راوی ، درراستای تجربه های گذشته به وی پیشنهاد می دهد .

اما این پیشنهاد آغاز تجربه ی نوینی در زندگی عاشقانه ی روزنامه نگار نود ساله ای ست ، که

دری دیگر ازتجربه ی زندگی را به روی وی می گشاید . که اساس تحول و تغییرات رفتاری وی

بنیان می نهد . نام معشوقه ی جوان وی چیست . نمی دانیم . آیا خود ازنام وی آگاه است ؟

کدام تغییرات در جهان ذهنی وی ، او را درحالی که درروسپی خانه روسا باراکاس ، با جسم

دراز کشیده ی دلگادینای معشوق برروی تخت مواجه می شود ، مانع از نزدیک شدن به وی

می گردد . نه برای یکبار . درتجربه ای مجدد ، این راوی پیر دوباره درچنین حالتی ، ازنزدیک

شدن به وی خودداری می ورزد.این تصویرخلاق حاصل کدام تغییرات در وی است.ازاین نشانه

به چه تحول درونی دراین نویسنده ی پیر باید پی برد . دراین فرایند آشنایی ، چرا برای این

دخترک بسیارجوان ، خود نامی برمی گزیند . بی آنکه نام حقیقی وی را روایت کند . این

نشانه ی چیست . آیا در راستای همان تحولات درونی ست که وی را به انتخاب نامی برای

معشوقش ناگزیرمی سازد . دلگادینا ، چه نامی ست . چه تجربه ای در دهه های زندگی ی

گذشته اش ، وی را به انتخاب چنین نامی فرا می خواند .

دلگادینا ، نامی ست که بر تارک یکی ازعاشقانه ترین ترانه می درخشد . وراوی پیر نوول

مارکز ، تمام وجود خود را در این نام می گذارد . ونشانه شناسی این کلمه ، مخاطب را به

سمتی هدایت می کند ، که قادر نیست بی تفاوت ازکنار این انتخاب بگذرد . زیرا این

نام ، همچون نام های دامیانا و روسا باراکاس نیست .بلکه همچون نام ماتیلده برای

پابلو نروداست .با درخششی جاودان .درپس این نام تجربه ای عمیق وجود دارد

، که تنها تاویل خواننده می تواند ، درروند مشترک با نویسنده ، آن را بیافریند.

در فرایند داستان ، چه آن زمان که دلگادینای معشوق پیداست و درنگاه راوی پیر داستان

نشسته است ، وچه آن زمان که اتفاق وحادثه ای ، او را از چشم وی دورداشته و به التهاب

و نگرانی گم شدن وی در ذهن راوی دامن می زند ؛ زیباترین تجلیات فراروی را در

عملکرد های راوی داستان باز می یابیم . به گونه ای که به نشانه ای دیگر می رسیم ؛

وآن تحول در نگارش وسبک نوشتن وی می باشد . حتی برجمع مخاطبان وی نیز در

درتحولی که نوشتار وی می یابد، افزوده می شود .

خاطره دلبرکان غمگین من ، یا عنوان ترجمه ای دیگرش روسپیان سودازده من ،

حتی اگر تاثیرات اثر رمان نویس ژاپنی یاسوناری کاواباتا ، با نام خانه زیبا رویا ن را نیز

به همراه داشته باشد ؛ از ظرفیت خوش ساخت و عمیق روایت داستانی گابریل گارسیا مارکز

چیزی نمی کاهد .

این اثر یکی ازماندئگارترین وزیباترین اثر عاشقانه است که از اصالتی درعشق سخن می گوید

وپرده از واقعیتی عاشقانه برمی دارد ؛ که گاه دیگرا ن مجبور ویا محکوم به خود سانسوری

آن هستند .

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

کازی موتوی مهربان*

به صلیبی کوتاه

جلجتا را نشانه می رویم

آه

به آه

و تیرگی آسمان

نگاه تماشائیان را

آلوده می کند

خاموش می گذرم

بر آیه های زمینی

و نا قوس صداها

که آونگ می شود

این ذهن خسته را

دوزخ

که چنین چشم می درد

و کازی موتوی مهربان

رگ های مرا تازه می کند

*کازی موتو : شخصیت گوژپشت ( ناقوس بان کلیسا )

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

اپیزود چهار

به معصومیت ندا آقاسلطان

چشم هایم می سوزد

این سوتر

ازخیابان ها که می گذرم

سطرسطربهار

بی قراری عقربه هایی ست

که خاک های خاطره ام را / می سترد

دلم گرفته است

وآسمان گریه ی تمام ستاره هایش را

امشب

درانگشتانم می ریزد

کمی درنگ کن

ندایی دیگر

درخطوط نیامده

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

آن سوی نگاه

گاهی ترانه ای آوارمی شود

این لبان سوخته را

دریغ

این حرف ها / که از کنار صدایت

خاموش می گذرند

عطرگلی کوچک

دربرگ برگ نفس هایت

وصبحدم

که نام تو

با هرشبنمی

برنگاه من

می ریزد

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

آیا امرنوشتن متضمن حقوق مادی نیست؟

متن زیر سرمقاله ی شماره ی جدید ویژه نامه ی روزنامه ی آوای شمال است که

توسط مسعودبیزارگیتی دبیراین ویژه نامه نوشته شده است .

نوشتن همچون هرفرایند اجرایی تولیدی ، یک عمل خلاق ؛ زمان بر؛ پرحاصل و . . .

است . حتی از زاویه ی دیدی خاص تر ، روندی ست پرتنش و خلاق که وجه تمایز

آن با دیگر جریان های تولیدی ، که سبب تشخص وبرجستگی اش می گردد ، تمرکز

روی تعامل وتقابل در پارادکس های ذهنی وعینی ؛ کشف و حل مجهولات ؛ ارتقای

سطح دانایی ومعرفت ؛ تدوین وطراحی برنامه ؛ رهجویی ورهگشایی به چشم اندازها

؛ تولید وتحول ساختارها ورفتارهای زیبایی شناختی و . . . می باشد .

ازاین رو نگاه وتوجه به مشاغل متعارف موجود در جریان های اجرایی کشور، که از

یک رابطه ی متقابل دریافت دستمزد در ازای دراختیارگذاشتن نیروی کاربرخوردار

است ، این ذهنیت را پدید می آورد که چرا درجامعه ی ما برای امرنوشتن وتولید آثار

فرهنگی که شکلی ازاجرای کاربوده وبه ارائه پدیدارهای فرهنگی وعرضه ی اجتما

عی آن به جامعه می پردازد ؛ نگاه مبتنی بر قائل شدن ساختارشغلی ازسوی مسئولین

و متولیان امر وجود ندارد ؛ و نویسندگان وسایر هنرمندان حوزه ی فرهنگ ، ادبیات

وهنر؛ چرا نباید از حداقل حقوق مادی اجتماعی که متضمن امنیت شغلی زندگی آنان

است، برخوردار باشند ؟ در حالی که این حداقل حقوق، از زمره ی بدیهی ترین واو

لیه ترین حقوق شهروندی افرادی ست که نوشتن را برای ادامه ی حیات خود برگزیده

اند .

البته نباید این نکته را مغفول گذاشت که طی چند سال اخیر به ویژه ازدوران کابینه ی

هشتم به این سو، توجه روی بخشی اندک ازحقوق یاد شده ( بیمه کردن نویسندگان و

هنرمندان ) سبب ایجاد امنیت خاطری هر چند کوچک برای مولفان گردیده است ؛ اما

در مقایسه ی با دیگر مشاغل ( که از حقوق ومزایای مختلف برخوردار می باشند )

نمی توان از آن به عنوان فراهم آوری مقدماتی یاد کرد که حداقل های زندگی مادی ا

ین قشر را تامین نماید . با عنایت به وضعیت اقتصادی موجود و اینکه نویسندگان و

هنرمندان میهن ما نیز، از زمره شهروندان همین جامعه هستند، ودر کوران دشواری

های زندگی مادی همچون دیگر اقشار اجتماعی قرار دارند؛ شایسته است مسئولان به

ویژه در این مقطع که درمعرض انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری قرار گرفته ا

ند؛ توجهی ویژه ، شفاف و اثربخش به موضوع حقوق مادی نویسندگان جهت فراهم آو

ری امنیت خاطر برای زندگی شان داشته باشند . به یادداشته باشیم که امر نوشتن وآفر

ینش معنوی نیز جزء مشاغل متضمن حقوق مادی می باشد .

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

احساس هنری۳

موقعیت شناسی تاریخی از یک سوو موقعیت شناسی ساختار تخیل هنری در یک دوران مشخص
از سوی دیگر، الزام نگاه متفاوت ومنطبق با شرایط جدید را به یک اثر هنری (= ادبی ) پدید می آورد .
وضعیت تاریخی ای که ذهنیت فرهنگی در آن بسر می برد ، اقتضائاتی را در حوزه ی آفرینش های هنری
پدید می آوردکه ملزومات آن از یک طرفمبتنی بر تجربه های گذشته ی هنری ست به علاوه ی تجربه های
جهانی ؛ و از طرف دیگر استوار بر تجربه های درونیشده ی فردی هنرمند است ؛ که اساس فرایند آفرینش
هنری را برای وی پی می ریزد .نگاه به اثر هنری( = ادبی ) در موقعیت امروز ما ؛ با توجه به تحولات و
تغییرات ماخوذ از پیشرفت فرهنگی ما ( سویه مدرنیته ی فرهنگی ) و همچنین ترجمه های بیشماری که از
معرفت شناسی فرهنگی ، نقد ادبی ، تئوری های هنری وادبی زبان شناسی و فلسفه و . . .، صورت گرفته؛
باید روندها ،معیارها و مراتبی را در خوانش و بررسی اثر ملحوظ نماید که مبتنی بر حلقه یا ارتباط جدید
شکل یافته در تخیل هنری و زیبایی شناختی مدرن باشد . نه تکیه بر عناصر ، مولفه هاو پیشداشته های
جزمی که سده هاست به شکل سنت پایدار و تحول ناپذیر، در عرصه ی هنری استیلای بلامنازع داشته است .
تخیل هنری مبنای گریز ناپذیر حضور هنرمند در کشف روابط میان عناصر زبان ( مفردات ، ترکیب ها ،
انواع مجاز و .. . ) شکل یابی و تولد لحن و ایجاد موقعیت ذهنی – تجربی جدید در فرایند خلق اثرکه موقعیت
های کلیشه ای پیشین وجزم ها و مولفه های ثابت و سنتی را می تواند از اعتبار ساقط نماید . نکته مهمی
که گاه در تلقی های به اصطلاح هنری و ادبی مغفول واقع می شود .و این غفلت موجبیتی را پدید می آورد
که قادر است ذهنیت هنری – فرهنگی یک فرد ؛ یک اجتماع و یا یک موقعیت را از خلق وضعیت ها ،
بافت ها و . . . نوین باز دارد .
شعر یکی از فرم ها وموقعیت های هنری ست ، که همه ی اشکال و پدیده های روان شناختی در فرایند تولید
آن ، دررابطه ای سیستم ساز و دیالکتیکی حضوری بی وقفه دارد . من ترکیب تخیل هنری را که همبست
تجربه فردی و اجتماعی شاعر است، به دلیل جامعیت آن ، مناسب ترین و رساترین پدیدار روان شناختی
برای تبیینقلمرو این فرم هنری می دانم .افسانه بافی های فرویدی و نئوفرویدین ها را هم در این قلمرو
دخیل ندانسته و مبانی متکی بر اسطوره گرایی های آن رابه منظور استنتاج های علمی به کناری می نهم .
در این قلمرو هنری ، قاعده ها و روابط ایستا ، ثابت و نامتحول گذشته ؛ در روند آفرینش بی اعتبار می گردند .
موقعیت جدید ، خلق روابط متقابل نوین را در زبان و لحن ایجاد می کند .
شکستن چارچوب حاکم بر مناسبات بیان و موقعیت زبانی گذشته ، شجاعت هنری هنرمند امروز است ؛
که معیار حذف را برمی گزیند ، تا موانع سنگ شده ی ذهنی دیروز را معدوم نماید ؛ تا موقعیت هنری نوینی
را خلق نماید .
ایوان گنچاروف نویسنده پرآوازه روس می گوید : هیچ نوشتاری کاملا از طبیعت گرفته نشده است . . . .
نویسنده بایدنوشته خود را بیاراید ، بپالاید و . . .
داستایفسکی نویسنده شهیر می نویسد : بالاترین ورزیدگی برای یک نویسنده توانایی حذف کردن است .
و . ام . گارشین در گفتگو با ایلیا رپین می گوید : بزرگترین تلاش من این است که چیزهای غیر ضروری
را حذف کنمو این کار را آنقدر تکرار می کنم تا دیگر هیچ چیز اضافی که مانع برداشت هنرمندانه باشد
درآن نبینم .
کاترین آن پرترنویسنده آمریکایی معتقد بود که داستان را باید با قلب خود می فهمید و با یاری حافظه
می نوشت .
در روند تخیل، از ارزش اندازه ها و نسبت های واقعی می تواند کاسته شود . فرایندی که هنر وادبیات
روح خود را از دالان تو در تو و پیچ اندر پیچ آن می گذراند . و اینجاست که حذف ها ، فاقد اعتبار
گردیدن ها و . . . خلق موقعیت جدید را ممکن می سازد .
ای . اچ . گومبریج در کتاب (( پیشینه هنر )) می گوید : هر نسلی در پاره ای از اصول علیه برسنجیده های
پدران خود می شورد . همچنین در جایی دیگر می نویسد : هر هنرمندی احساس می کند که بر نسل پیشین
خود برتری دارد و اززاویه دید خود فراسوی آنچه که پیش از آن شناخته شده ، پیش رفته است .
آرنهایم روانشناس در خصوص کپرنیک سخن جالبی دارد . او می گوید : وی می باید خود را از تلقین هایی
که نگاره های نجومی معین ، مستقیما بر او تحمیل می کرد رها می ساخت .
همچنین می گوید : کپرنیک نیاز به خیال تجسمی فوق العاده ای داشت تا اورا در روشن ساختن این پنداشت
که مدلی ازیک نمود بسیار متفاوت می توانست در مورد وضعیت و موقعیتی که او دیده است کاربرد داشته
باشد یاری دهد .
رها شدن از پنداشت های تعصب آمیز کار آسانی نیست ، اما هنرمندانی که بیش از همه در این کار توفیق
یافته اند ، اغلب کارهای هیجان انگیزی به وجود آورده اند .

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

احساس هنری۲

یکی از ویژگی های مهم هنر به عنوان محصول ذهن بشری ( = هنرمند ) و کار هنری به مثابه شیی نامیرا ؛ کیفیت ویژه و ماهیتی آن است که اندیشه ی مربوط به زندگی را تجسم بخشیده ؛ در عین حالی که خود موجب تولد زندگی نیز می گردد . در این میان آنچه در خورد توجه است ، وجود یک رابطه دیالکتیکی ( سیستم ساز ) است که از ساختاری منطقی و قابل تحلیل برخوردار است .
محصول هنری استوار بر تجربه های شخصی و معرفت اجتماعی هنرمند است ؛ و در این راه بنیادی ترین رویدادهای حیات بشری ، درونی شدن این فرایند را برای هنرمند میسر می سازد .
برای مثال درآثار کلیسایی یوهان سباستیان باخ ، که آثاری مذهبی ست، به گونه ای آگاهی ملی متبلور شده است . این یکی از عوامل نگهدارنده باخ در آن کشور بوده است . ((در قلب این آگاهی ، کورال های لوتری خودنمایی می کردند ، که زمانی جزء رجز های جنگ جویانه ی جنبش اصلاح دین در آلمان به شمار می رفتند . باخ این کورال ها را با هر آنچه در هنر موسیقی اش با عنوان دراماتیک ترین ، گویاترین و انسانی ترین از لحاظ تصویرپردازی و آینده نگری به شمار می رفتند _ موسیقی عاشقانه ی هیجان انگیز ، آوازها و رقص های شاد توده ای . . . _ گسترش داد . باخ در این آثار ، مانند تمامی موسیقی عظیمش ، منظره ای از آلمان پریشان روزگار خودش را مجسم می کند .

برگه‌ها:«1...2021222324252627»