

سمت تو
نگاه می کنی
دهانم به بهار می رسد
کلمات امان نمی دهند
و دریاهای جهان
به سمت دست هایت
می کوچند
به عبورت می رسم
از من می گذری
به خودم می آیم
نگاه می کنی
دهانم به بهار می رسد
کلمات امان نمی دهند
و دریاهای جهان
به سمت دست هایت
می کوچند
به عبورت می رسم
از من می گذری
به خودم می آیم
از بنفشه که آغاز می کنم
یکایک
شبنم ها
از نگاهت بارور می شوند
هیچ بارانی را
معجزه نیست
با بقچه های کولیان هم
سفر زیباست
و خاطره هایی
که نقل مکان می کنند
رویایم اگر مجالی بیابد
پرنده ی آوازش را
به تو هدیه می کند
صبور باش
این کوچه
به نگاه تو شاد می شود
شهریور دست در دست دختران
دامن کوتاه عصرگاهیش را
با پائیز قسمت می کند
درختانی رنگین و
چشم هایی که هنوز می پایند
فنجانی قهوه برای پنجره
و کوچه را که در سکوتم
از فریاد سرشار است
کمی از برگ هایت را
به خاطره ام برچسب بزن
به رویا می برم
هزارو یک شب ات را
طناب سکوتی نیست
و قناعت نگاهت
تا هر بامداد
به شبنم جوانی
پنجره بگشایم
سرودی
بر آهوان خسته ی این راه
متاسفانه گویا به دلایل فنی از سوی مدیریت سرور سایت صاحب این قلم ، سایت من به کلی به هم ریخته و نوشته هایم از بین رفته است. به ناگزیر برای به روز رسانی آن ، تلاش مجددم را آغاز کرده ام. جا دارد در اینجا از دوست فاضل و بسیار ارجمندم (که در نهایت تواضع از بنده درخواست نموده از ذکر نامشان خودداری ورزم) که طراحی و سایر کارهای مربوطه را مدیون وی هستم ، قدردانی نمایم. بی کمک وی ، شکل گیری و نظارت بر عملکرد این سایت ، میسر نبود.
نگاه کن
غروب جمعه و
پائیز بی تقویمش
دستت را به من بده
به بادهای آبان
هنوز
چند اشک فاصله است
برگ برگ ورق می زنم
نام کوچکت را
می دانم
شادی های دخترکی غمگین
چشم می گرداند
در امتداد باران
به افق نگاهت
پیوند می خورم
می دانم
به جست و جوی عاشقیت ات
سکوت دوست داشتن را
به غربت شهر بخشیدی
دنبال این صدا
غزال تشنه ای ست
تا سطری دیگر
به بامدادش
سرودی تازه کند
به دریا می رسم
شعرهایم پهلو می گیرند
نگاهت را
لنگر افکن
زمین به کنارو
سیاره ها
می خواهم افق
سراسر
لرزش نفس هایت باشد
لبخندی به آوازو
شبی
به پائیزی هایم
عطر همه ی فصل ها
از آغوشت می گذرد
به خطابی کوچک
دلخوشم
صدایم کن
لبانت را آوار کن
تا سطرهایم
بی پروایی بیاموزند
دریای بی نفس را
توفان می شوی
و جاودانگی
راز گیسوی توست
از بوسه هایت
تا صدایم
کدام کلید
قفل سکوت را
خواهد گشود