

در زخم تشنگی
شب ریز می شود
روی رویایم
و هجرانی ی برگ های آبان
در کسالت عقربه ها
سطرهای شعرم را
مجروح می کند
ناقوسی
در لحن من شیهه می کشد
در شقاوت دیرسال جهان
می آیم
می دانم
می آیم
به وقت اتفاق
اقیانوسی در تشنگی ام
سرریز می کند
شب ریز می شود
روی رویایم
و هجرانی ی برگ های آبان
در کسالت عقربه ها
سطرهای شعرم را
مجروح می کند
ناقوسی
در لحن من شیهه می کشد
در شقاوت دیرسال جهان
می آیم
می دانم
می آیم
به وقت اتفاق
اقیانوسی در تشنگی ام
سرریز می کند
بگذار گوشه ی دنج گلویت
مامن آوازهای من باشد
و رگ های ملتهبم
جایی برای نفس هایت
می خواهم شب ها
به جای ماه
به چشم های تو بنگرم
و بر مدار سرد جهان بنشانم
دست های تو را
چنان که پاییز
در آبان
اشک های سرزمین مرا
دوره می کند
فرود آمدی
بر ویرانه های به جا مانده
در منظر نگاهم
و آفتاب
سمت گونه هایت دوید
وقتی سکوت
در عزای جهان
عاشقانه ترین نگاهت بود
رها شو
میان کلماتم
رها شو
تا نی لبکی در جدار گلویم
به چند دانگ
میزان شود
و حافظه ی خاورمیانه
از باروت خشم
تهی گردد
و رد خون
زیر خط نگاه عابران
وقتی که جیغ نازک زن
دیوارهای جهان را
زخم می زند
اکنون
نشسته بر رنج هوارش
نیمی شب و
نیمی به بامداد
در انزوای عقربه ها
بر خاطرم گذشتی و
سودای عاشقانه را
در لحظه های سبز صدایت
بارور شدی
ردپای صدایت را
در خلوت خاموش خاطره ام
جا گذاشتی
و من
دلتنگی های این اتاق عاشق را
در لحن هجاهای لبانت
میزان می بندم
کمی بیشتر
در خیالم
معشوقگی کن
ای دوشیزه گی کلمات
بمان
تا محو بوی باروت و نفت خاورمیانه
از نفس های جهان
بخوان
هفت سنگ و
هفت خوان و
هفت نت سکوت
در معبر توفان
وقتی که سرنوشت
آونگ می شود بر
نانپاره ی بی قاتق شور عرق هامان
هفت تپه
پشت صدامان
هفت
کلید نت هامان
استاده ام
با خطبه ای بلند
روبروی نگاهت
رغمارغم غربت تنهایی
نت های صلح جهان
گوشه گوشه ی آوازش
از امتداد لبانت
شمایل فردا را
در بوسه های مکرر
کش میدهد
میلاد جهان
میعاد چشم های تو و
راز ستاره هاست
و شانه هایت
عاشقانه ترین چکامه ی رفتن
در حریر کلماتم
گل می دهی به وقت پاییز
معجزه ی شکفتن
در ساعت حرمان
و به وقت نومیدی
فروتنی نگاهت
بر کلماتم
جاری می شود
در آن سوی افق هم
بنفشه ی آوازت
لحظه ها را
احضار می کند
و انگشتانم
صراحت بی لهجه ی عشق می شود
دریا
در آینه ی رفتارت
دل از موج می کند
و گاهی عشق
در قرار عقربه هاست
وقتی که جنگل
نت های سکوتش را
در خطوط تنهایی مان سبز می کند
ردی می ماند و
خاطره ای عمیق
وقتی افق
در دوردست نگاهت
رویاهای فردایت را
نقاشی می کند
کلمه به کلمه
نگاره های جهان در خیال
هنگامی که آغوش بی نهایت شب
تلنگر آواهاست
۱
خاورمیانه درد می کشد
با بوی نفت و باروت
خلیج فارس
روی عقربه های متلاطم
به زایمانش می اندیشد
آب می شوم
قطره به محال
روی لبان چروکیده بر غیزانیه
غلتان میان حروف و موعظه
((آب از سر و کول مان اگر بگذرد))
شرحه شرحه می سوزد
و رد رگانم
نیلوفر ترانه ای می شود
ستون فقرات فردا را
۲
(( دا دا دا داااا…م ))
و خاورمیانه
همین نت های کوتاه و بلند فریادی ست
که درخت های شهر را
در خیابان های بی افق
عزادار می کند
(( دا دا دا داااا…م ))
ماه بر گیسوان تو می نشیند
تا هر پنجره
لحن تازه ای باشد
بر رد هر عبور
و لبخندی
بر ارتفاع هر شلیک
جوانه زند
ققنوس که صدایش
نت های چهار فصل را
میزان به میزان
تعبیه می کند
(( دا دا دا داااا…م ))
فرصت لب ها را
در پیاده روی جاده ها
به بلوغ بوسه ها می برد
۳
فرقی نمی کند
خرداد یا ژوئن
سطرها در بهار
روی هر سرزمینی
رنگ و بوی واحدی دارند
و نت های زرین شان
میزان جاده ها را
در کلید تازه ای تنظیم می کند
شبحی از فراز آسمان
پهلوی ابرها را می شکافد
هاشور می زند
روی نفت خاورمیانه
ادکلن های کاخ سفید
بی نقاب می شوند
خاک
در دهان دنیا
نفسی دوباره می کشد
بر سینه های جوان
کلماتی نو جوانه می زند
و در مجال رویا و افق
نگاه ها احیاء می شوند
و شاعران
در نجابت صدای شان
وضع حمل می کنند
صراحت زخم های بی شکیب را