بگذار گوشه ی دنج گلویت
مامن آوازهای من باشد
و رگ های ملتهبم
جایی برای نفس هایت
می خواهم شب ها
به جای ماه
به چشم های تو بنگرم
و بر مدار سرد جهان بنشانم
دست های تو را
چنان که پاییز
در آبان
اشک های سرزمین مرا
دوره می کند
فرود آمدی
بر ویرانه های به جا مانده
در منظر نگاهم
و آفتاب
سمت گونه هایت دوید
وقتی سکوت
در عزای جهان
عاشقانه ترین نگاهت بود
رها شو
میان کلماتم
رها شو
تا نی لبکی در جدار گلویم
به چند دانگ
میزان شود
و حافظه ی خاورمیانه
از باروت خشم
تهی گردد
ردپای صدایت را
در خلوت خاموش خاطره ام
جا گذاشتی
و من
دلتنگی های این اتاق عاشق را
در لحن هجاهای لبانت
میزان می بندم
کمی بیشتر
در خیالم
معشوقگی کن
ای دوشیزه گی کلمات
بمان
تا محو بوی باروت و نفت خاورمیانه
از نفس های جهان
بخوان
هفت سنگ و
هفت خوان و
هفت نت سکوت
در معبر توفان
وقتی که سرنوشت
آونگ می شود بر
نانپاره ی بی قاتق شور عرق هامان
هفت تپه
پشت صدامان
هفت
کلید نت هامان
استاده ام
با خطبه ای بلند
روبروی نگاهت
رغمارغم غربت تنهایی
نت های صلح جهان
گوشه گوشه ی آوازش
از امتداد لبانت
شمایل فردا را
در بوسه های مکرر
کش میدهد
میلاد جهان
میعاد چشم های تو و
راز ستاره هاست
و شانه هایت
عاشقانه ترین چکامه ی رفتن
در حریر کلماتم
گل می دهی به وقت پاییز
معجزه ی شکفتن
در ساعت حرمان
و به وقت نومیدی
فروتنی نگاهت
بر کلماتم
جاری می شود
در آن سوی افق هم
بنفشه ی آوازت
لحظه ها را
احضار می کند
و انگشتانم
صراحت بی لهجه ی عشق می شود
دریا
در آینه ی رفتارت
دل از موج می کند
و گاهی عشق
در قرار عقربه هاست
وقتی که جنگل
نت های سکوتش را
در خطوط تنهایی مان سبز می کند
ردی می ماند و
خاطره ای عمیق
وقتی افق
در دوردست نگاهت
رویاهای فردایت را
نقاشی می کند
کلمه به کلمه
نگاره های جهان در خیال
هنگامی که آغوش بی نهایت شب
تلنگر آواهاست