Browsing "شعر"
21 مه 2018 - شعر    بدون دیدگاه

در سطرهای کازرون

دردها که پا به پا می شوند

فصل ها را نمی شمارند

گلوله ی برفی دی حتی

در شرم حضورش

زبانه می کشد

و بهار

بر خستگی شانه هایش

بال و پرش را

در سطرهای کازرون

می تکاند

 

نمی دانم هجای تمام کلمات

چرا در ارتفاع زخم

به هم می رسند

و شعر شاعران

خشاب آوازها را

رنگین می کند

* * *

در شکل باد می گذرم

صدا به صدا

آویخته

بر لبان شهر

 

               دنبال بوسه ای

 

22 مارس 2018 - شعر    بدون دیدگاه

بارین کوبانی

زخم هامان آشناست

چون آبشار گیسوان مان

تا رایحه ی دوست داشتن

نقل هزار و یک شب تاریخ شود

 

رویاها که دریده می شوند

چه فرق می کند

که نام دختر عاشق

بارین کوبانی۱ باشد

یا نرگس خوش بوی باغمان

 

از چشم های تو بود

که این سطرها

به خاک سیاه غلتیدند

برای خنده های کوچک شان

تا طولانی ترین بوسه ها

لبان زخمی زمزمه ها را

فتح کند

 

آغوش جوانت

نخستین هجای زندگی

تا عفرین

کودکان خاک و خونش را

در لالایی آرزوهایت

سبز کند

 

نبرد شاخه ی زیتون۲

فریب کلمات است و

انکار مادرانه دوست داشتن

چرخه ی تودرتوی بازی های خاورمیانه

در شعله های مدام

و شرمناکی واژه ها

تا حلقه ی داری باشند

عمود

بر رویاهامان

 

۱-زن مبارز کرد که در نبرد با ارتش متجاوز ترکیه در عفرین جان باخت

۲-نام عملیات ارتش ترکیه در سرکوب کردهای مبارز در عفرین سوریه

 

6 مارس 2018 - شعر    بدون دیدگاه

گل آفتابگردان

به استقبال هشتم مارس

 

گل آفتابگردان

نشسته ای

روبروی من

 

درفصل زخم و شال های سفید

ایستاده ای

اگر چه آفتاب

در هجوم شب

پنهان است

 

دورتر از حواس منی اگر

به رنگ رویاها

شکفته ای

گل آفتابگردان

و کلمات

در نسیم گیسوت

سرشار می شوند

 

22 ژانویه 2018 - شعر    بدون دیدگاه

از رها شدن

از مسیر کابوس های سکوت می آیم

با خاطره های متفرق

در پناه ساکت لب ها

واج ها آرام گرفته اند

 

از کوچه های بسی خواهش من می خواهم

از عبور دردناک آفتاب

در هجوم تردیدهای جاری

 

از حضور رسیدن به تو گذشتن از حضور خویش

به درنگ های طولانی تو در تو ماندن

از به حرف های تکه پاره شده در جنبش اصوات

گذشتن چون عابری به پینه ی سطرها

در امتداد زایش

 

رها شدگی در فراخی کلمات

 آسودگی 

در بازوان خلوت خاموشی

 

6 ژانویه 2018 - شعر    بدون دیدگاه

تزئین می کنم،پس می توانم

از گیسوان خسته ات بال می گشاید

در عصر بی قرار دست ها

بر آسمان

پرنده ی باران خورده ی کلمات

 

ساعت به پنج می رسید

و ابرها

حلقه می بست

در مدار نگاه ها

رقصی شکوهمند را

در سمفونی صدایی ممتد

 

بادمجان می کاشت زیر چشم

حلقه بر گردن حرف و

انجماد زمستان

روی لبان ترک بسته

آب می شد

بادمجان دور قاب

تزئین می کنم

پس می توانم

استعاره ی عقربه های به نفس افتاده

 

ساعت پنج بود

در روز بی کدام

در

      شامگاه

و کوله بار نت های جهان

روی شانه هایم

صلیب می کشید

تا جلجتای عاشقانه ی یک آواز

 

26 اکتبر 2017 - شعر    بدون دیدگاه

آی با کلاه

 

به زنده یاد علی اشرف درویشیان

نویسنده بزرگ و معلم انسانیت

 

کشیده درانتهای تیر

در آخرین واج این کمان

وقتی

کمانه می کشد نگاه ها

 

برمی آیم

رکاب زنان

از عصاره ی حرف ها

زخمه به زخم است

کوک ساز را

 

در گوشه گوشه ی سایه های شبانه

پشت شیشه های پنجره

مجال گشت نمی یابد

آن که حریم رویای بامداد را

به بارشی تازه

روشن کند

 

ساده اند سطرها

در سخاوت استعاره ها

وقتی که زادراه لحظه ها

نگاه

بر یقین روشن آب باشد و

احشای کلمات

مانده برغژاغژ صدای مان

 

این کوچه/ کوچه ها

در ابتدای مهر و ماه

پیوسته گام به گام

وقتی که تنظیم می شوند

در کنج لب های این جهان

قد می کشد

از آی با کلاه

تا یای نسبت مان

وسعت رویایی

برارتفاع قلعه های بی سوار

 

مسعود بیزارگیتی

9 جولای 2017 - شعر    بدون دیدگاه

مونالیزا با چشم های عریانت

نمی دانم توفان می وزید

یا زلزله آوار شد

بر چشم و دهان مان

هنگامی که

نگاه عریانت

تیراژ وسیع افسردگی بود و

بشکه بشکه عرق سگی

در رگ های قرن بیست و یک

نمی توانست چخماق حنجره را

خواب کند

 

مونالیزای کوچک غمگین

دختر کلمات بی قرار

تو از میان من گذشتی

با غربت بی پایانت

بر آسمان سیاه تو/ حتی

ستاره ای نمی گذشت

 

دست هایم اکنون

دنبال گلی می گردد

برای گوشه های نگاهت

تا شاعران

در تاریک ترین ایستگاه جهان

کوک کنند

آوازی دوباره را

در امتداد موافق دستانت

 

مسعود بیزارگیتی

 

 

13 ژوئن 2017 - شعر    بدون دیدگاه

جیغ راه

چاه و

        چاله

و هر چه که دیگر

 

وقتی جهالت کلمات

در چهار سوی چراغ ها

ممنوع می شود

 

این راه هم

خم می شود

راست می شود

به جیغ می رسد

 

24 آوریل 2017 - شعر    بدون دیدگاه

در امروز

گاهی فقط سکوت کن

کلمات

راه شان را به سمت میدان می یابند

بین همین دست فروشی ها و

محله های پایین شهر

لا به لای نگاه های عابران

همیشه

خبری هست

 

7 مارس 2017 - شعر    بدون دیدگاه

این لحظه ها

در لحظه ی سطرهایم

می دود زخم صدا

وقتی که حاشیه های نگاهم

دقایق خاکستری ست

 

هر چیز

 تهی می شود

از شکل ها

و بر بلندی انگشتانم

تحصن ابرهاست

پراکنده

         نفس گیر

در لحظه های حرف

 

برگه‌ها:«1...6789101112...27»