
گابریل گارسیا مارکز مشهور به ((گابو)) درگذشت. خبری که در
بیست و نهم فروردین ۱۳۹۳ بر روی آنتن خبرگزاری
جهان می رود.
روزنامه نگار و نویسندهی برجستهی کلمبیایی و خالق بی
همتای رئالیسم جادویی، که نگاه مخاطبان ادبیات را در سراسر
جهان معطوف روایتهای خود کرد.
گابوی روایتهای دلنشین در((صد سال تنهایی))،((خاطرات
دلبرکان غمگین من))و…. و برنده نوبل ادبیات در ۱۹۸۲
آری او اکنون نه فقط بر تارک ادبیات آمریکا،که زمانی خودش
در(( نوشته های کرانه ای ))گفته بود :
(( اگر کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد، من هم کاری خواهم
کرد تا قاره ی آمریکا من را کشف کند. آن وقت همه می فهمند
گابریل گارسیا مارکز چه کسی است.))
بلکه بر فراز ادبیات جهان میدرخشد.و خوانندگان اثارش به احترام
افریده های زندگی آفرینش ، برپا میایستند.
زمانی که داستان ((خاطرات دلبرکان غمگین من)) در ایران چاپ
و انتشار یافت، راقم این سطور نقدی را بر این کتاب قلمی کردم.
اگر چه پس از مدت کوتاهی کتاب توقیف و جمع اوری گردید و
امکان نقد و بررسی پیرامون کتاب از منتقدان سلب شد. در زیر
با انتشار نقد این کتاب؛ اگر چه در همان زمان نسبت به انتشار
آن اقدام کرده بودم، با یاد و احترام این روایتگر بزرگ زندگی ،
نگاه مخاطب عزیز را به آن معطوف میکنم:
من همیشه باور داشتهام که در طبیعت، زیباتر از زن وجود ندارد
((گابریل گارسیا مارکز))
((زیبایی شناسی یک روایت))
memoria de mis puts tristesخاطره دلبرکان غمگین من
اثر: گابریل گارسیا مارکز
مترجم: کاوه میرعباسی
۱
قدرت شگفت انگیزروایت این روزنامه نگارپیردربیان آنچه درسالروز نودسالگی اش بر
وی گذشته ؛ چنان تجسم نیرومندی ازفضای کلی داستان ایجاد می کند ، که محال است
مخاطبی به تحسین وی برنخیزد . موضوعی بسیارساده که تنها قلم روایتگر وتصویر
ساز گابریل گارسیا مارکز وقدرت تخیل خلاق وی توانست به تولید چنین اثری بپردازد
نویسنده کتاب خاطره دلبرکان غمگین من ،با دستمایه قرار دادن عشق بی شکیب روزنامه
نگاری کهنسال ، درواقع نقبی به شکل روایتی اثر می زند . زیرا آنچه را درخورتامل
می نماید ، نه اتفاق جاری موجود درداستان ، که درزندگی روزمره مخاطبان اثر، هر
یک به گونه ای با آن برخورد داشته اند . یا خود با آن روبرو شده وبه تجربه ای درونی
رسیده اند . یا درپیرامون خود ازاین رویدادها شنیده یا دیده اند .
آنچه که ساختار این اثرداستانی نه چندان بلند را ، مورد توجه قرار می دهد ، ویژگی و
منش روایتی اثر است . نویسنده با چنان مهارتی درروایتگری اززاویه ی دید قهرمان
اثرش ، فضای متن را می گسترد که موضوع ساده ی داستانی را تبدیل به یک تجربه ی
روحی زیبایی شناختی برای مخاطبش می کند . ترکیب روایت های درونی وبیرونی ،
زمانی که راوی بی مخاطب است ونیز وقتی که با مخاطبش دربافت قصه سخن می گوید
همچنین مبانی روان شناختی ی فرایندی که با گسترش روایت داستان درونی میشود ،
ورابطه آن با مخاطب اثر، که وی را بخاطر نوعی بی واسطه گی ، به دنبال این تجربه
روایتی می کشاند ؛ آن ظرفیت بی کران وپنهان اثراست که این داستان را درخورتوجه
ساخته است .
روزنامه نگار کهنسالی که شخصیت اصلی داستان مارکز را تشکیل می دهد ، درفرایند
نگارش یاداشت های یکشنبه هرهفته اش ، به موازات عشقی که درآن گرفتارمی آید ،
دریکشنبه ای به تحریر تجربه ای عاشقانه دست می زند . که حاصل روندی درونی شده
از زندگی شخصی خود اوست. واین یادداشت را دریکی ازشماره های ال دیاریودلاپاث
به چاپ می رساند . همین امرسبب گسترش مخاطبان یادداشت روزانه یوی شده وبه مکا
تبات گسترده با وی می انجامد . نکته ی ظریف موجود درساختار این اثر، تودرتویی
روایت های این اثرمی باشد . که پیچیدگی کارمارکز را درعین سادگی موضوع آن رقم
می زند .
قدرت خیال آفریننده گابریل گارسیا مارکز وظرفیت نیرومند روایتی او، جای پایش را
دراین اثرنیز به جا نهاده است
۲
نشانه شناسی رفتار ، گفتار وعلائم تحول زندگی روزنامه نگارپیر ، راوی تازه متولد شده
درعشقی که ، بخش درازی از عمر طولانی اش را درهوسرانی گذرانده بود وفارغ از داشتن
همسر و فرزند ، به تنهایی زندگی می کرد ؛ نشانگر تعالی روان و وجدان پالایش یافته ای ست
که دلگادینای جوان به وی اعطا نموده است . آن هم در روسپی خانه ای که صاحب آن ، یعنی
روسا با راکاس ، رفیقه ی دیرین راوی ، درراستای تجربه های گذشته به وی پیشنهاد می دهد .
اما این پیشنهاد آغاز تجربه ی نوینی در زندگی عاشقانه ی روزنامه نگار نود ساله ای ست ، که
دری دیگر ازتجربه ی زندگی را به روی وی می گشاید . که اساس تحول و تغییرات رفتاری وی
بنیان می نهد . نام معشوقه ی جوان وی چیست . نمی دانیم . آیا خود ازنام وی آگاه است ؟
کدام تغییرات در جهان ذهنی وی ، او را درحالی که درروسپی خانه روسا باراکاس ، با جسم
دراز کشیده ی دلگادینای معشوق برروی تخت مواجه می شود ، مانع از نزدیک شدن به وی
می گردد . نه برای یکبار . درتجربه ای مجدد ، این راوی پیر دوباره درچنین حالتی ، ازنزدیک
شدن به وی خودداری می ورزد.این تصویرخلاق حاصل کدام تغییرات در وی است.ازاین نشانه
به چه تحول درونی دراین نویسنده ی پیر باید پی برد . دراین فرایند آشنایی ، چرا برای این
دخترک بسیارجوان ، خود نامی برمی گزیند . بی آنکه نام حقیقی وی را روایت کند . این
نشانه ی چیست . آیا در راستای همان تحولات درونی ست که وی را به انتخاب نامی برای
معشوقش ناگزیرمی سازد . دلگادینا ، چه نامی ست . چه تجربه ای در دهه های زندگی ی
گذشته اش ، وی را به انتخاب چنین نامی فرا می خواند .
دلگادینا ، نامی ست که بر تارک یکی ازعاشقانه ترین ترانه می درخشد . وراوی پیر نوول
مارکز ، تمام وجود خود را در این نام می گذارد . ونشانه شناسی این کلمه ، مخاطب را به
سمتی هدایت می کند ، که قادر نیست بی تفاوت ازکنار این انتخاب بگذرد . زیرا این
نام ، همچون نام های دامیانا و روسا باراکاس نیست .بلکه همچون نام ماتیلده برای
پابلو نروداست .با درخششی جاودان .درپس این نام تجربه ای عمیق وجود دارد
، که تنها تاویل خواننده می تواند ، درروند مشترک با نویسنده ، آن را بیافریند.
در فرایند داستان ، چه آن زمان که دلگادینای معشوق پیداست و درنگاه راوی پیر داستان
نشسته است ، وچه آن زمان که اتفاق وحادثه ای ، او را از چشم وی دورداشته و به التهاب
و نگرانی گم شدن وی در ذهن راوی دامن می زند ؛ زیباترین تجلیات فراروی را در
عملکرد های راوی داستان باز می یابیم . به گونه ای که به نشانه ای دیگر می رسیم ؛
وآن تحول در نگارش وسبک نوشتن وی می باشد . حتی برجمع مخاطبان وی نیز در
درتحولی که نوشتار وی می یابد، افزوده می شود .
خاطره دلبرکان غمگین من ، یا عنوان ترجمه ای دیگرش روسپیان سودازده من ،
حتی اگر تاثیرات اثر رمان نویس ژاپنی یاسوناری کاواباتا ، با نام خانه زیبا رویا ن را نیز
به همراه داشته باشد ؛ از ظرفیت خوش ساخت و عمیق روایت داستانی گابریل گارسیا مارکز
چیزی نمی کاهد .
این اثر یکی ازماندئگارترین وزیباترین اثر عاشقانه است که از اصالتی درعشق سخن می گوید
وپرده از واقعیتی عاشقانه برمی دارد ؛ که گاه دیگرا ن مجبور ویا محکوم به خود سانسوری
آن هستند .