19 فوریه 2014 - نوشته ها    بدون دیدگاه

یاد منصورکوشان گرامی

منصور کوشان داستان نویس، شاعر ، پژوهشگر و فعال اجتماعی بر اثر

ابتلا به بیماری سرطان در ۶۵ سالگیدرگذشت. مرگی غمناک در تبعید

و مهاجرت. درد بزرگی ست این نوع مرگ. در غربت و دور از وطن و

اهالی قلم و….

سرنوشت محتومی که کسی را گریز نیست. اما در دهه هایی که بر ما

می گذرد و نویسنده و اهال قلم رادرد درون و بغض کلمات ویران

می کند ؛ و حکم ناگزیر دهان بر سخن بستن و… به مجسمه ای مبدل

می سازد ، تا به دم و بازدمی بسنده نماید و باقی قضایا !

دو بار دیده بودمش . قاطعیت و استواری در کارش تحسین برانگیز بود .

چه در حوزه ی کار فرهنگی و چه در دفاع از حقوق اجتماعی و….

دریافت جایزه آزادی بیان از انجمن قلم نروژ در سال۲۰۱۰و همان زمان

بنیان نهادن خانه ی آزادی بیان…

کتاب ((لحظه ها و تامل)) من نیز حاصل زحمت او در نشر آرست بود.

یاد و خاطر منصور کوشان عزیز را گرامی می دارم

2 فوریه 2014 - نوشته ها    بدون دیدگاه

بارانی‌ها

دیدار ستاره با شب/ نیست

در شب

وقتی لبانم

از خاطره‌ها عبور می‌کند

 

و کلمات

آن سوی دوست داشتن

حافظه‌ی راه را

با پرسه‌ی بی‌قراری

حاشیه می‌بندد

 

از سکوی صدا

حجم ناپیدای افق را

رصد می‌کنم

باران

آهنگ ناتمام عقربه‌هاست

17 ژانویه 2014 - شعر    بدون دیدگاه

بارانی‌ها

جاده که خاموش می شود

از لبان من می گذرد

حسرت دیدار      نگاهت

 

به نگاهم می رسی

و میدان‌ها

به احترام سکوتت

قیام می کنند

 

از کوچه

به کلمات

فردا

پاورچین

           پاورچین

از سرانگشتانت

آغاز می شود

 

9 ژانویه 2014 - شعر    بدون دیدگاه

بارانی ها

 

تقاطع رویا و دوست داشتن

و خون

که در مسیر سبز

انگشت ها مان را

 وسوسه می کند

 

تقاطع رویا و باران

و سطرهای بی ربط           دلتنگی

 

باران

تا رد بوسه های به خط

و شب          که درغنیمت دلتنگی هاش 

کفش و کلاه کرده بود

تا بهشت

7 ژانویه 2014 - شعر    بدون دیدگاه

بارانی‌ها

از صدای خسته‌ی ابر

تا لب‌ های تشنه‌ی دریا 

باران      پیشانی بی‌قرار خاک را 

از معبر سکوت 

بر انگشتان خسته‌ی راه 

کلمه 

          کلمه   

بغض می کند 

و حس خاموش گریز 

که سطرهای ناگزیر نفس را

در ردپای ابرها        می‌جوید

1 ژانویه 2014 - شعر    ۱ دیدگاه

بارانی‌ها

 

سطرها

حوصله از کف می‌نهند

و کلمات

پا به پا می‌شوند

کوچه به کوچه

 

و دست ها که تن می زنند

سالخوردگی‌ی سکوت بی‌قاعده را

 

هنوز/ به ساعت تشنگی

لب‌های ساحل

افق بی باران را

پرسه می‌زند

 

باران          که می داند

رویای‌اش

ابرهای گریزپاست

26 دسامبر 2013 - شعر    بدون دیدگاه

بارانی ها

شب

کش می‌آید

بر اعصاب کند ثانیه‌ها

 

کلافه از فاصله ها

که زخم می‌زنند

حافظه را

به ایوان می‌کشم

 

باران می‌آید

و کلمات

بر گلوی کودکی‌هایم

نفس می‌کشند

21 دسامبر 2013 - نوشته ها    بدون دیدگاه

یلدای ناگزیر

یلدا شبی ست به رسم سنتی تاریخی و مردم هر یک متناسب با ظرفیت و موقعیت خود در این وضعیت که بی نیاز از توصیف است؛ به استقبالش می روند.

با همه ی داشته ها و نداشته هاشان ؛ با خلوت و تنهایی شان ؛ یا با جمع و با هم بودن شان…

امید که سپیده دم فرداشان، آرزوی شان را تابناک گرداند.

صاحب این قلم نیز دو شعری را که پیشتر در یلداسرایی هایم داشتم ؛ چراغ شب یلدایم می کنم :

 

(( یلدای ناگزیر))

 

چشم های مان را می دزدیم

صدای مان را

پرده ها را می کشیم

مبادا

پنجره ای گشوده شود

تمام علف ها

باد و

خاک

بوی استخوان های هزارساله ی مرادارد

این یلدای ناگزیررا

برخاک خفته گان

ماه

رازی نهفته دارد


(( فانوس شب یلدا ))

 

صداها / که به هم نمی رسند

آینه ای کافی ست

رهگذران را

تا جهان

درتعویض برگ و بارش

آوازی

تازه کند

آغازی

فانوس مرادریغ نکنید

دلم

ازاین اتاق بی نقش و نگار

ماتم گرفته است

می خواهم

پرده ای ازحرف هایم

بیاویزم

14 دسامبر 2013 - شعر    بدون دیدگاه

بارانی‌ها

غروب

از معبر آذر

دلواپسی‌های مرا

در انگشتان مه‌آلود شاخه‌ها

رکعتی به دعا

عقربه می‌چرخاند

 

و آسمان

در برگ آخر تقدیر

بارانی می شود

14 دسامبر 2013 - شعر    بدون دیدگاه

بارانی‌ها

با دهان تو می‌خوانم

روی سینه‌ی دریا

و ماهی‌ها

بر خاطرم می‌شورند


به کلامی/ پروانه‌ها

از سطرهایم

بال می‌گشایند


فصل پنجم

دنیا

از لب‌های باران

سر می‌خورد

برگه‌ها:«1...20212223242526...35»