

تو
گسترهی بیکران آسمانی
در بهار
و قلب من
پرندهی آوازی
که دانههایش را
در دلت میجوید
تو
گسترهی بیکران آسمانی
در بهار
و قلب من
پرندهی آوازی
که دانههایش را
در دلت میجوید
چیزی در شب
سراغ دردم را میگیرد
و در اشتعال رویایم
کلمه به کلمه
در ستارههای آسمان
چشمک میزند
چیزی
در گلوگاهم
ترکیب همهمه و بغض میشود
شباهنگام
و زخم صداها
به وقت خواندن
طناب را روی شعرم
رنگین میکند
چیزی گویی
در تنفس جهان
نطفه میبندد
خواب دیدم
دهان تو را بوسیدم
و کلمات
به رقص تولدی دیگر
نام فروغ را
برای تو برگزیدند
و در بستر کلمههای شاد
ایمان به فصل تو آوردم
به وقت پاییز
که رنگ صدایت را
در خطوط نبض تو که میتپید
به وقت بوسههای مکرر
رنگین کمان عشق کرد
و من نوشتم لا به لای بازوانت
رنگین کمان عشق را
بمان
در این اعتراف تنهایی
اگر که نباشی
رویای شبانه
از نالههای بیامان
در امان نمی ماند
بمان
که امتداد راه از تو
به سوی افقهای سکوت من است
وقتی سکوت توست
نقش عاشقیت راه
ماهی در چشمانت
غرور شبانههایم را
معتبر میکند
و در هجاهای شعرم
سرانگشتان تو میلغزند
جهان
از این گونه رنگ که میگیرد
بگذار سحر
در خوابی سنگین باشد
پاییز
چقدر به رنگ نگاهت میماند
و مرگ
چقدر در سکوتمان
اتفاق میافتد
و رفتار بلند زندگی
اعتبارش را گویی
جز عبور از آتش
نمیگیرد
و بوسیدن
اتفاق شگفت برگذشتن
از خوان هشتم است
برگها
دلشوره میگیرند
رقصان
رقصان
در کف باد
یغمای مرگ را
لبریز خیالهای دور میشوند
از تازیانهات
روی دهانم
شیارهای عمیقی
مانده است و
خاطرههایی
در تنگجای این کلمات
شب
با سایههای قدمهاتان
آشفته میکند
امید هزاران ترانه را
تا حرفهای تازه
شاخه به شاخه
در عطر باد
رویای سبز لبان ما شود
شکل سحر را
در شمایل ستارهها
فتح میکنیم
و فتح
استعارهی پچپچهی آبان
زیباترین اتفاق جهان بود
پاییز
وقتی حضور تو
در رنگ ها و
به هزار زبان
در رویای من
غزل میشد
شب از رازهای سکوتش
رمز عبور مییابد
من از رویاهایم
جایی میان سکوت و شب
به نظاره مینشینم
شرح تو را
در هراس عریانم