27 سپتامبر 2013 -
شعر
بدون دیدگاه


کلام سوم
وقتی کلمات
از سکوتم نردبان می شود
و خاکسترم
از دهان های شعله شعله
افروخته می شوند
بازی همین است
میدان های
با هوی و های که قاطی می شوند
و سنگ ها
که خون بر تشنگی شان
خم می شود
و بازی می شود
روز
از سر و کول شب
آفتاب می زند
روی شانه های
همین صلیب ها