نوبل ادبی یا سیاسی
مولف : هرتامولر(Herta Müller)
هرتا مولر ازاقلیت های آلمانی – رومانیایی ست که درکشور
رومانیمتولد شده و پس از سال ها زندگی در این کشور، به
آلمان مهاجرت کرده و اکنون ساکن کشور آلمان است .
وی مولف رمان (( سرزمین گوجه های سبز)) بوده ، که علاوه برکسب
جایزه ی ادبی نوبل ۲۰۰۹، جوایز ایمپک دوبلین و کلایست آلمان را نیز
به دلیل نگارش رمان فوق ، ازآن خود کرد.آیا(( سرزمین گوجه های سبز ))
یک اثرسیاسی ست یا یک رمان ادبی؟ این پرسش از این جهت مهم
است که نوبل ادبی تعلق یافته به این اثر؛ به کدام دلیل توسط کارشناسان
نوبل سوئدی به هرتا مولر اهداء شده است؟!
نگارنده برآن است که جایزه ی نوبل ادبی ، طی سال های اخیر دستخوش رویکردهای سیاسی شده واهداءکنندگان
آن ، ملاحظات کارشناسانه درحوزه ی ادبیات ، زبان شناسی ، نقد ادبی و . . . را به عنوان معیارهای اصلی انتخاب
در بررسی آثارازکشورهای مختلف ، درنظرنمی گیرند.
بحث برسر(( سرزمین گوجه های سبز)) به عنوان یک مصداق دراین خصوص نیست . اگرچه این رمان نیز از همین
جهت می تواند محل بحث و تامل قرارگیرد. وقتی خوانش رمان (( سرزمین گوجه های سبز )) را به تاویل خودم به
پایان رساندم؛ وازجهاتی ساختاررمان را با برخی ازرمان ها وداستان های نویسندگان میهن خودم وحتی داستان
نویسان خارجی قیاس کردم ؛ تردیدم درخصوص انتخاب ها ومعیارهای انتخابی نوبل دهندگان افزایش یافت .
(( سرزمین گوجه های سبز )) روایت سیاه وتلخی ست که از زاویه ی دید اول شخص به ترسیم فضا ومحیط دو سه
ده ی نیمه ی دوم قرن بیستم کشور رومانی می پردازد . دوران حکومت نیکلای چائوشسکو . کشوری که جزء اقمار
بلوک سوسیالیستی لقب یافته بود .
راوی داستان به گمان صاحب این قلم کسی جز بانوی نویسنده یعنی هرتامولر نیست . جای جای قطعات داستان ،
چه آنجا که نویسنده با اتکاء به مجازهای زبانی ( یکی از ویژگی های نوشتارداستانی پسامدرن ) به بیانی شاعرانه
توسل می جوید وبا تکراروتاکید روی برخی از واژه ها وترکیب ها ، آنها را به نمادی ازوضعیت اجتماعی آن دوران
تبدیل می کند . و چه آنجا که متن نوشتار ، تا حد یک قطعه گزارشی فرومی کاهد ، تا تیرگی ، فحشا ، فقر و
ناامنی اجتماعی دوران رهبری چائوشسکو را در رومانی منعکس کند .
مضمون رمان گرد پنج دانشجوی ازروستا به شهرآمده ومناسبات فی مابین آن هااست که به اجرادرآمده و رخدادهای
مختلفی را درزمان های گوناگون که برآنان گذشته ، بازمی تاباند .
خط سیر اصلی داستان، انعکاس تصویری ازجامعه ی رومانی ست که مشحون از تلخی، تیر گی، فحشا، روابط
ناهنجار، فقروفلاکت، ناامنی، مرگ ، تردید و بی اعتمادی ست.
راوی اصلی داستان (هرتامولر) ، لولا، ادگار، کورت وگئورگ بازیگزان اصلی صحنه ی این رمان هستند. اگرچه
چهره هایی همچون سروان پجله ( وحتی به شکلی پجله ی سگ) ، ترزا ، مارگیت ویکی دونفردیگر،
نقش آفرینی دررمان را برعهده دارند وازاشخاصی هستند که روند حوادث رمان را بردوش می کشند.
نگاه راوی اول شخص دراین رمان بربنیان کنش هایی شکل می گیرد که ازریزترین حرکت های اخلاقی– فردی
تا نمادی ترین عمل اجتماعی- سیاسی برخوردار است .این فرایند روایی داستان خانم مولررا به یک رمان
سیاسی تبدیل کرده است . صرفنظراز این که بانوی نویسنده، به دلیل آشنایی با مولفه های داستان
پست مدرن ، توانسته است ازعهده ی اجرای این منش ا دبی برآید . اگرچه ازیک زاویه ی دید و مبتنی بر
تاویل خودش .
اما رمان سیاسی ست . وراقم این سطور براین عقیده است ؛ که نوبل ادبی (= سیاسی ) این رمان به دلیل
رویکرد سیاسی آن، به وی تعلق یافته است .
دقت درخوانش (( سرزمین گوجه های سبز)) به ویژه پیش ازآن که صفحات کتاب یه نیمه بر سد؛ نشان می دهد
که راوی تیزبین ودقیق رمان، درجاهایی که داستان با اتکاء به روایت دیگراشخاص رمان همچون لولا و . . . به
شیوه های روایتی گوناگون ادامه می یابد؛ چه ویژگی های مشترکی درروایت ها دیده می شود . این امرصاحب این
قلم را به تامل جدی درخوانش کتاب واداشته بود . زیرا یک احساس بی شائبه و پردرنگ درمن تولید کرد ؛ تا از خود
بپر سم که آیا این روایت هایی که به اشکال مختلف ازسوی راوی اصلی وسایرین روایت می شود ، همه ازطرف
راوی اصلی درروایت های دیگران تولید نشده است .
این پرسش ازاین جهت شکل گرفته بود که نقاط مشابه درایدئولوژی وتیره بینی وسیاسیگری و . . . در روایت ها به
قدری افزون وگسترده بود ؛ که مخاطب کتاب گمان می برد ، راوی ا صلی رمان ازدهان دیگران وبا لحن آنان نیزسخن
می گوید .
این قلم درتایید و یا نفی وضعیت سیاسی – اجتماعی دهه های شصت تا نود جامعه ی رومانی هیچگونه موضعی
اتخاذ نمی نماید . اشاره بالا تنها به جهت تبیین موضعگیری خاص سیاسی نویسنده دررمانش نسبت به بازتاب
جامعه ی آن دوران رومانی ست که پیوند مستقیمی با اهدا ء نوبل دارد .
* *
فرایند تولید رمان پسامدرن مبتنی برپدیدار روایت ( = روایت ها) به مثابه هستنده (= هستنده های ) واقعی شکل
می گیرد. کلان روایت ها ، واقعیت های بی چون و چرا ، حقیقت های مطلق ، دراین روند فاقد جایگاهند. دال ها ،
جایگزین مدلولها می شوند . ونشانه ها ( حتی افر اط درکاربرد آنها ) ست که خواننده را به مشارکت درتولید ادبیت
متن می کشاند .
داستان پسا مدرن ضدساخت و ناپیوسته است . تن به انتظام نمی دهد . وتداعی ذهنی که کولاژ وار روایت ها را
تکثیر می کند ، فضای ادبیات را تولید و شکل می دهد .
کنش روایت ها که به موازات هم فضای رمان را تحقق می بخشند ؛ یا نظام آواهایی که مدام یکدیگررا قطع کرده وبه
هم می پیوندند ، تا اتمسفر رمان شکل گیرد .
نسبی گرایی؛ چندپارگی؛ بی ثباتی هستی؛ تصادفی بودن زندگی؛ تکه تکه بودن ارزش ها؛ و عدم وحدت ویگانگی ،
بنیان روایت های داستان پست مدرن است .
عنصرشخصیت ، یکی از مولفه ها و عناصرسازنده و شکل دهنده ی متن داستانی ست . دراجر ای متن داستانی
پست مدرن، شخصیت بسیار سیال است . نمی توان به آن اعتماد کرد. همچون ماهی دردست لغزنده است .
باورهای متکثر؛ کنش های متفاوت ومتضاد؛ رویاهای بی پایان وکابوس وار، حیات شخصی وی را آکنده می کند .
هستی شناسی داستان پست مدرن ، مبین بحران هویت وی می باشد. این بحران ریشه درباور های ذهنی و
رویاهای پرازکابوس وی دارد . جهان ذهنی وی که اساس شخصیت او نیز هست ،تکه تکه و مرکب ازحیات انسانی –
شیئی – حیوانی ست .
ازاین جهت درداستان پست مدرن می توان مولفه هایی را استخراج کرد که مشترک با پدیده ی منش اسکیزوفرنیک
درادبیات روانپزشکی ست .
گسیختگی درزبان و لحن؛ در روایت گری؛ درمقوله ی تفکر و آگاهی؛درقلمرو هیجان و عواطف ؛ وهمچنین در
مقوله ی رفتار و کنش های انسانی ، آن نقاط مشترکی است که عنصرشخصیت درداستان پسامدرن را درکنار
پدیده ی شخصیت اسکیزوفرنیک درادبیات روانپزشکی قرار می دهد.
* * *
یک نکته ی قابل تامل ومبهم که درواقع سویه ی پاسخگویی آن خانم هرتا مولر را نشانه می رود؛ اشاره ی وی درچند
جای رمان به وضعیت شخصیت مادربزرگ راوی است. این نکته از جهت ادبیات روانپزشکی دارای اهمیت می باشد.
روایت نویسنده ازموقعیت مادربزرگ راوی، حاکی ازبیماری دمانس ( زوال عقل) یا آلزایمر می باشد. ازعلائم اصلی
این بیماری؛ تحلیل رفتن و نابودی حافظه ی نزدیک ( البته با توجه به شدت و پیشرفت بیماری ) و گسترش آن ؛
همچنین عدم تشخیص اشخاص ، اشیاء و درحقیقت گم کردن همه ی رابطه هاست. به طوری که چنین بیماری اگر
از درب خانه به بیرون رود؛ امکان پیداکردن خانه و بازگشت به محل سکونت برای وی وجود ندارد. اما توصیف و روایت
نویسنده از مادربزرگش درجایی نشان دهنده ی دچارشدن این شخصیت به این بیماری ست ؛تا حدی که راوی
می گوید :
(( او دیگرکسی را نمی شناسد ))
یا درجایی دیگر از((بستن مادربزرگ به صندلی)) می گوید. که اینها همه نشانگر نوع وشدت بیماری مادربزرگ
است . اما درجایی دیگر از کتاب نیز نویسنده این همه را با روایتی د یگر نقض می کند. زمانی که به نقل ازیکی
از شخصیت ها روایت می کند:
(( مادربزرگ فرارمی کرد . . . بعد از تاریک شدن هوا به خانه بازمی گشت . مادرازاومی پرسید: تو
کجا بودی؟ مادربزرگ می گفت: درخانه ))
حتی دیالوگ فوق ، نشان دهنده تناقض بزرگی ست.
امکان این که شخصی با شدت این بیماری ازخانه فرارکند وبه راحتی هم به منزل خود برگر دد؛ درجستجوهای
مطالعاتی صاحب این قلم درادبیات روانپزشکی، پیدا نشده است .
به گمانم خانم هرتامولر درهمان نظام فاقد ساختار و ناپیوسته ی رمان پسامدرن که با عنایت به مولفه های پیش گفته؛
درروایت این شخصیت و هستی شناسی آن، دچارهمان ناهمسانی و چند تکه گی شده و ادبیات روانپزشکی را درمتن
داستانی اش با چالش مواجه ساخته است .
اگرچه این موضوع به جهت علامت شناسی ؛ اتیولوژی ؛ درمان شناسی و کلیت پدیده ی بیما ری برای علم
روانپزشکی چندان غریبه و مبهم نمی باشد