10 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

پاسداشت حضور

این دریا
که به چشمانم می ریزد
بی ماهیان صدایت
راکد می ماند

به تلنگری
گیسوی تو را مهمان می شوم
و حضور دستانت
سطرهای مرا
بی نیاز می کند

جاری شو
همه ی رودخانه های جهان
به کرانه ات
می اندیشند

9 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

کبوتران شکیب

از شعرهایم
تا دستهای تو
هزاره ی بی پایان کبوترانی ست
که یک وطن شکیبایی را
بال می زنند

می دانم
می دانم
شریان بهار را / هنوز
نفس های تو
سبز می کند

9 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

خاورمیانه۱

از خاورمیانه
به افقی خاموش
دست هایی
به سوی پنجره می آیند
و خطوط جهان
که سطر سطر
همه ی نگاه ها را
جاری می کند

فرصت دیدارمان
ستاره ها که رسیدند
میدان
یا خطوط خاموش چشم های مان

نسیم
بر دهان مان می وزد

9 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

خاورمیانه۲

افسانه نیست
بهار به خیابان که می رسد
لهجه ها به رنگ شعر می شوند
و شادی ها
دست ها را به کبوتران می بخشند

افسانه می شود
امروز/ فردا
گلدان تاقچه ات
سبز که می شود
نسیم
طرح عاشقانه اش را
به پنجره می کوبد

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

از من بگذر

از چین پیشانی ام گذشتی
تقاطع نگاهم
سطرهایی منتظرند
تا به رنگ صدایم درآیی

چشم هایت کافی ست
تا رودها/ تنها
به خاطره ای از دریا
بسنده کنند

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

گذری و تاملی

نقد کتاب:
پنجاه وسه ترانه عاشقانه
شمس لنگرودی
انتشارات آهنگ دیگر

استعاره ها وکنایه ها کهنه اند
وقتی که ازتوسخن می شودگفت

تامل برلحن وخطوط یکدست وخطی کتاب پنجاه وسه ترانه ی عاشقانه

شمس لنگرودی ، به بازتولید ذهنیتی درمخاطب می انجامد، که ازیک

سو فرایند کارکردی زبان شاعررا درطول چند کتاب شعرش از رفتار

تشنگی تا کتاب مورد بررسی ، درساختاروموقعیتی تک صدایی نشان

می دهدکه مبتنی برتصویرپردازی ها ورمزگان احاله شده به ابژه های

غیرزبانی ست . چارچوبی که شاعر، اگرچه درعاشقانه هایش احساس

بی نیازی ازساخت های تصویری مرکب ازالگوهای مستعمل وکلیشه

شده می نماید؛ وبه همین جهت درکتاب فوق ، روند روایتگری را بر

می گزیند که عناصرحسی را درکنارخیال ورزی های شاعرانه ،

بنیان نوشتارخود کند؛ اما باز درفضای تولید شده اثر ؛ شاعرناگزیربه

همان ترکیب سازی های تصویری با استفاده ازتمهیدات متناسب روی

می آورد. زیرا الزام خلق اثرهنری (= شعر) ، کنشگری بربنیان آشنا

یی زدایی اززبان نرم می باشد، که تخیل یکی ازارکان اصلی این کنش

گری ست.

اماتعامل وتقابل درمناسبات درونی زبان درقطعات کتاب ، به جهت مو

قعیت شناسی فضای کلی اشعار، اجرایی ازروابط عناصرزیبایی شنا

ختی را درساختاری کلی نشان می دهد ، که مخاطب را به سویه ی

دیگرفرا می خواند. وآن پارادوکس منش شعری شمس لنگرودی با

رویکرد وموقعیتی ازشعرامروز است که ازدهه ی هفتاد به این سو،

درگستره ای وسیع تر موجودیت خود را اعلام داشته است . مؤلفه ها،

عوامل واسباب این رویکرد ، بطورعمده بربنیاد فرم ومناسبات درونی

زبان بنا نهاده شده است.ازهمین روموقعیتی بحرانی را درشعرمعاصر

دامن زده که درخورتوجه ودقت می باشد.

نگارنده بحثی را درهمین زمینه درگذشته، تحت عنوان بحران موقعیت

درمجله ی گیله وا ویژه ی هنرواندیشه به نگارش درآورده است.

اگرچه نقیضه ی یاد شده فاقد ایراد است.زیرا دوجریان ورویکردهنری

درعرصه ی شعر، با توجه به شناخت موقعیت تاریخی وفرهنگی جا

معه به موازات هم به خلق آثارشان می پردازند .

درکتاب پنجاه وسه ترانه عاشقانه شاعرمنش روایتی ای را برای بیان

ایده آل ها ونگاه غنایی خود برمی گزیند، که ریشه درآرمان وعواطف

عاشقانه اش دارد . امیدها ، تردیدها، آرزوها وخیالهای رنگین شاعر،

درلحنی تغزلی روایت می شود. اما تمرکز وتوجه سراینده بردوری از

کلیشه های تصویری شعر،ونگاه معطوف شده به لحن روایی، قطعاتی

را درکتاب جای داده، که مرکب ازعبارت ها وترکیب های ساده است

که پشتوانه ی کنش زبانی آن برای خلق موقعیت هنری بسیارنارساست

نمونه هایی چند ازاین دست اشعار

سپاسگزارم درخت گلابی
که به شکل دلم درآمدی،
چه تنها بودم

یا

برای ستایش تو
همین کلمات روزمره کافی است
همین که کجا می روی، دلتنگم

برای ستایش تو
همین گل وسنگریزه کافی ست
تاازتوبتی سازم

یا

امشب
دریاها سیاه اند
بادزمزمه گرسیاه است
پرنده وگیلاس سیاه اند
دل من روشن است
توخواهی آمد

روندخلق سطرها دراشعاراین کتاب که ازوحدت موضوعی برخوردار

است وتنها یک صدارا برمی تابد، ازویژگی حسی ، مؤلفه ای می سازد

که درخوانش شعرها وگوش سپردن به این ویژگی، موسیقی لحن شعر

را تولید می کند.

مخاطب هنگامی که به وضعیت درونی شعریا شکل ذهنی آن، پس از

قرائت یک یا چند باره اش ارجاع می شود، طنین نیرومند مفهوم شعر

را حس می کند. فارغ ازهرگونه تنش وتقابلی که به وی فرصت گشتن

درتاویل ها وتعابیرزاده شده ازروابط متقابل زبان شعررا اعطا نماید.

به باوراین قلم شمس لنگرودی درچند دهه کارشعر، به ویژه دردهه ی

شصت ازچهره های جدی ومطرح بوده است.نگاه اودرعرصه ی شعر

وانطباق آن با موقعیت تاریخی – فرهنگی جامعه ی ما، مؤید این کلام

است.

طی مدتی به تقریب یک دهه( دهه هفتاد) شمس شعررا درپستویی نهان

کرده یا فتیله ی خلق آن را پایین کشیده بود؛ که ازاواخراین دهه، شعله

آن را یواش یواش برمی افروزد . اندکی تامل برساختارزبان ومنش

عمومی لحن جریان روبه رشد شعردو دهه ی اخیرکه درتوازی با

رویکرد لحن تثبیت شده ی شعرمعاصر، به نشرآثارخود می پردازد؛

ومهمترازآن، کشف لایه های درونی وپیچ اندرپیچ مناسبات فی ما

بین زبان وبهاء دادن به زاینده بودن این مناسبات درهنجارشکنی از

زبان متعارف درساختارهای متفاوت کارکردی آن،قادراست جانی تازه

برشعله های برافروخته شده ی شعرشمس بدمد .

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

زیبای شناسی یک روایت۱

نقد کتاب:
خاطره دلبرکان غمگین من memoria de mis puts tristes
اثر: گابریل گارسیا مارکز
مترجم: کاوه میرعباسی

خاطره دلبرکان غمگین من

 

قدرت شگفت انگیزروایت این روزنامه نگارپیردربیان آنچه درسالروز نودسالگی اش بر

وی گذشته ؛ چنان تجسم نیرومندی ازفضای کلی داستان ایجاد می کند ، که محال است

مخاطبی به تحسین وی برنخیزد . موضوعی بسیارساده که تنها قلم روایتگر وتصویر

ساز گابریل گارسیا مارکز وقدرت تخیل خلاق وی توانست به تولید چنین اثری بپردازد

نویسنده کتاب خاطره دلبرکان غمگین من ،با دستمایه قرار دادن عشق بی شکیب روزنامه

نگاری کهنسال ، درواقع نقبی به شکل روایتی اثر می زند . زیرا آنچه را درخورتامل

می نماید ، نه اتفاق جاری موجود درداستان ، که درزندگی روزمره مخاطبان اثر، هر

یک به گونه ای با آن برخورد داشته اند . یا خود با آن روبرو شده وبه تجربه ای درونی

رسیده اند . یا درپیرامون خود ازاین رویدادها شنیده یا دیده اند .

آنچه که ساختار این اثرداستانی نه چندان بلند را ، مورد توجه قرار می دهد ، ویژگی و

منش روایتی اثر است . نویسنده با چنان مهارتی درروایتگری اززاویه ی دید قهرمان

اثرش ، فضای متن را می گسترد که موضوع ساده ی داستانی را تبدیل به یک تجربه ی

روحی زیبایی شناختی برای مخاطبش می کند . ترکیب روایت های درونی وبیرونی ،

زمانی که راوی بی مخاطب است ونیز وقتی که با مخاطبش دربافت قصه سخن می گوید

همچنین مبانی روان شناختی ی فرایندی که با گسترش روایت داستان درونی میشود ،

ورابطه آن با مخاطب اثر، که وی را بخاطر نوعی بی واسطه گی ، به دنبال این تجربه

روایتی می کشاند ؛ آن ظرفیت بی کران وپنهان اثراست که این داستان را درخورتوجه

ساخته است .

روزنامه نگار کهنسالی که شخصیت اصلی داستان مارکز را تشکیل می دهد ، درفرایند

نگارش یاداشت های یکشنبه هرهفته اش ، به موازات عشقی که درآن گرفتارمی آید ،

دریکشنبه ای به تحریر تجربه ای عاشقانه دست می زند . که حاصل روندی درونی شده

از زندگی شخصی خود اوست. واین یادداشت را دریکی ازشماره های ال دیاریودلاپاث

به چاپ می رساند . همین امرسبب گسترش مخاطبان یادداشت روزانه یوی شده وبه مکا

تبات گسترده با وی می انجامد . نکته ی ظریف موجود درساختار این اثر، تودرتویی

روایت های این اثرمی باشد . که پیچیدگی کارمارکز را درعین سادگی موضوع آن رقم

می زند .

قدرت خیال آفریننده گابریل گارسیا مارکز وظرفیت نیرومند روایتی او، جای پایش را

دراین اثرنیز به جا نهاده است

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    ۱ دیدگاه

زیبایی شناسی یک روایت۲

نشانه شناسی رفتار ، گفتار وعلائم تحول زندگی روزنامه نگارپیر ، راوی تازه متولد شده

درعشقی که ، بخش درازی از عمر طولانی اش را درهوسرانی گذرانده بود وفارغ از داشتن

همسر و فرزند ، به تنهایی زندگی می کرد ؛ نشانگر تعالی روان و وجدان پالایش یافته ای ست

که دلگادینای جوان به وی اعطا نموده است . آن هم در روسپی خانه ای که صاحب آن ، یعنی

روسا با راکاس ، رفیقه ی دیرین راوی ، درراستای تجربه های گذشته به وی پیشنهاد می دهد .

اما این پیشنهاد آغاز تجربه ی نوینی در زندگی عاشقانه ی روزنامه نگار نود ساله ای ست ، که

دری دیگر ازتجربه ی زندگی را به روی وی می گشاید . که اساس تحول و تغییرات رفتاری وی

بنیان می نهد . نام معشوقه ی جوان وی چیست . نمی دانیم . آیا خود ازنام وی آگاه است ؟

کدام تغییرات در جهان ذهنی وی ، او را درحالی که درروسپی خانه روسا باراکاس ، با جسم

دراز کشیده ی دلگادینای معشوق برروی تخت مواجه می شود ، مانع از نزدیک شدن به وی

می گردد . نه برای یکبار . درتجربه ای مجدد ، این راوی پیر دوباره درچنین حالتی ، ازنزدیک

شدن به وی خودداری می ورزد.این تصویرخلاق حاصل کدام تغییرات در وی است.ازاین نشانه

به چه تحول درونی دراین نویسنده ی پیر باید پی برد . دراین فرایند آشنایی ، چرا برای این

دخترک بسیارجوان ، خود نامی برمی گزیند . بی آنکه نام حقیقی وی را روایت کند . این

نشانه ی چیست . آیا در راستای همان تحولات درونی ست که وی را به انتخاب نامی برای

معشوقش ناگزیرمی سازد . دلگادینا ، چه نامی ست . چه تجربه ای در دهه های زندگی ی

گذشته اش ، وی را به انتخاب چنین نامی فرا می خواند .

دلگادینا ، نامی ست که بر تارک یکی ازعاشقانه ترین ترانه می درخشد . وراوی پیر نوول

مارکز ، تمام وجود خود را در این نام می گذارد . ونشانه شناسی این کلمه ، مخاطب را به

سمتی هدایت می کند ، که قادر نیست بی تفاوت ازکنار این انتخاب بگذرد . زیرا این

نام ، همچون نام های دامیانا و روسا باراکاس نیست .بلکه همچون نام ماتیلده برای

پابلو نروداست .با درخششی جاودان .درپس این نام تجربه ای عمیق وجود دارد

، که تنها تاویل خواننده می تواند ، درروند مشترک با نویسنده ، آن را بیافریند.

در فرایند داستان ، چه آن زمان که دلگادینای معشوق پیداست و درنگاه راوی پیر داستان

نشسته است ، وچه آن زمان که اتفاق وحادثه ای ، او را از چشم وی دورداشته و به التهاب

و نگرانی گم شدن وی در ذهن راوی دامن می زند ؛ زیباترین تجلیات فراروی را در

عملکرد های راوی داستان باز می یابیم . به گونه ای که به نشانه ای دیگر می رسیم ؛

وآن تحول در نگارش وسبک نوشتن وی می باشد . حتی برجمع مخاطبان وی نیز در

درتحولی که نوشتار وی می یابد، افزوده می شود .

خاطره دلبرکان غمگین من ، یا عنوان ترجمه ای دیگرش روسپیان سودازده من ،

حتی اگر تاثیرات اثر رمان نویس ژاپنی یاسوناری کاواباتا ، با نام خانه زیبا رویا ن را نیز

به همراه داشته باشد ؛ از ظرفیت خوش ساخت و عمیق روایت داستانی گابریل گارسیا مارکز

چیزی نمی کاهد .

این اثر یکی ازماندئگارترین وزیباترین اثر عاشقانه است که از اصالتی درعشق سخن می گوید

وپرده از واقعیتی عاشقانه برمی دارد ؛ که گاه دیگرا ن مجبور ویا محکوم به خود سانسوری

آن هستند .

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

کازی موتوی مهربان*

به صلیبی کوتاه

جلجتا را نشانه می رویم

آه

به آه

و تیرگی آسمان

نگاه تماشائیان را

آلوده می کند

خاموش می گذرم

بر آیه های زمینی

و نا قوس صداها

که آونگ می شود

این ذهن خسته را

دوزخ

که چنین چشم می درد

و کازی موتوی مهربان

رگ های مرا تازه می کند

*کازی موتو : شخصیت گوژپشت ( ناقوس بان کلیسا )

2 ژانویه 2012 - شعر, نوشته ها    بدون دیدگاه

اپیزود چهار

به معصومیت ندا آقاسلطان

چشم هایم می سوزد

این سوتر

ازخیابان ها که می گذرم

سطرسطربهار

بی قراری عقربه هایی ست

که خاک های خاطره ام را / می سترد

دلم گرفته است

وآسمان گریه ی تمام ستاره هایش را

امشب

درانگشتانم می ریزد

کمی درنگ کن

ندایی دیگر

درخطوط نیامده

برگه‌ها:«1...2930313233343536»