20 ژانویه 2020 - شعر    بدون دیدگاه

در انزوای دی

پنجره باز می شود

آن سوی قاب

موج کلمات

باریکه های زمان را می بلعد

و اضطراب نگاه ها

پیچاپیچ عابران و خیابان و کوچه ها

 

در ظلمت آسمان می جوشد

بر لبانم دریاچه ای

با عطر عاشقان

که بر جداره ی خاک رخنه می کند

تا دستی به روشنی

گلی بشکوفاند

گیسوی منتشر بر صداها را

 

نسیم که می گذرد

در لایه های امواجش

پیچیده دست های شکیبایی

کران تا کران

و شاعران

در انزوای دی

هیبت بی قرار شبانه ها را

در شعاع تازه ی نت ها

بدر تمام می کنند

 

13 ژانویه 2020 - شعر    بدون دیدگاه

نتی به رنگ دی۲

شب چاک می خورد

وقتی که دست های سوگوار

چون رود روان می شود

و شقیقه ی خیابان

در هرم بوسه و آواز

شعله می کشد

 

در وسعت نگاه ها

پرندگان کلمات

طنین عقربه ها را

تازه می کنند

در لحظه های فشرده ی آتش و دود

 

بر این نقطه از روزگار

در قرابت عشق و جنون

تقطیع می شویم

و روز

ایستاده بر منظومه ی بلند رویایش

گلوی شهر را

هجی می کند

 

9 ژانویه 2020 - شعر    بدون دیدگاه

نتی به رنگ دی

چه ساعت غمگینی ست

وقتی که انهدام

بالاترین بسامد لب هاست

و خرده ریز لحظه ها تجسد

کابوس روزها و

پچپچه های بیدار شبانه

 

وزن حرف ها

در عبور باد

زخم عمیقی دارد

جاری در جغرافیای جهان

و دوست داشتن

لهجه ی بیگانه ای

محبوس

در کتیبه های قرون

 

بر عقربه های خسته ی زمان

از کدام پنجره بنگرم

کدام چشم

که واژه های دود و نفرت و خون

در اضطراب نگاه ها

تقطیع می شوند

و قامت شعر ها را

رخت عزایی

همنشین می شود

مویه به مویه

فصل

به فصل

 

1 ژانویه 2020 - شعر    بدون دیدگاه

Greta Thunberg 2020

دروغ می گویند

آری گرتای* عزیز

تا سمت تاریکی را

با ماسک شادی تزیین کنند

و روانکاوان شان

در سطر غمگین تو

به جستجوی افسردگی باشند

چرا که نت های صدای تو

خواب انبارهای پرسودشان را

برآشفته است

 

امروز نخستین کلمه از نخستین شعر ۲۰۲۰ را

به وسعت نگاهت روشن می کنم

در شکوه منجمد ژانویه

که کلام نخستین ات

انفجار فراموشی بود

بر سرمای زمین

که درخت را سبز می خواستی

و دوستی را

در خلوت ترین موسیقی جهان

بر لبانت نشاندی

 

*گرتا تونبرگ( Greta Thunberg ) نوجوان فعال  محیط زیست سوئدی که تلاش

مستمر خود را در راه مبارزه برای حفظ محیط زیست سالم متمرکز کرده است

 

17 دسامبر 2019 - شعر    بدون دیدگاه

استعاره ی راه

 

سرریز می شوند یکایک

از سرانگشتانم

صبوری حنجره هایی

که ضخامت عقربه ها را

در لطافت حرف ها

التیام می بخشند

 

چه بیگانه می نماید این سرزمین

در آواز پرندگانی

که تقاطع پاییز و آسمان را

غریبانه بال می گشایند

 

چشم بر افق می نهم

در التهاب مه آلودی

که لحظه ها را

هاشور می زند

و کلمات/ جاری

لا به لای فرکانس های نگاه مان

استعاره ی راه

 

10 دسامبر 2019 - شعر    ۱ دیدگاه

حافظه ی پاییزی

هوای سنگینی آوار می شود

وقتی صدای آبان

در عبور فصل

بیتوته می کند

بر هر چهار راه

و حافظه ی هر حرف

رمز تیک تاک عقربه ها می شود

 

به رویا شدن

هنگامی که هر راه بر نفس

مسدود می شود

و حجم اتفاق

در اندوه حنجره

آماس می کند

 

در ذهن پنجره های شهر

چگونه است روایت

وقتی درخت ها/ سوگوار

در دو سوی خیابان

شهادت نام ها و نشانه ها می شوند

 

خیمه بسته بر ستون سطرها

تا هر کلمه بوسه ای شود

بر اشک های وقت شناس

که خشک سالی پاییز را

رنگین کمان آوازمان شود

 

24 نوامبر 2019 - شعر    بدون دیدگاه

کولی وار در هلهله ی روزگار

دست به دست کلمات

عبور رهگذران را

در خطوط بی آهنگ این شعر

جاری می کنم

 

چون آبشاری روشن

بر استخوان خیابان می بارند

با ضخامت فریادی

که عبور هر پنجره را

در رج نگاه ها

مقهور می کند

تا آوند های دهان مان

در هر سرود

برگ گلی باشد

در رگ های شهر

و کسالت کوچه ها و

زخم هر میدان

در تقلای حافظه ی پاییز

عضلات سطرها را

در قامت اناری تازه بترکد

با شمایل زنی عاشق

که نبض گیسوانش

بر اندام شبانه ها

هلهله ی کولی وار

گرد آتش است

 

15 آگوست 2019 - شعر    ۱ دیدگاه

کنج دهانم

نگاه ها که روی تیترهای روزانه

سر می خورند

قل قل سپیده

در اتفاقی تازه تر از کهریزک

بر کلمات شاعرانه

طلوع می کند

 

غلت می خورند نام ها و صداها

و روزها

در رستگاری نام ها

که در صدامان ریشه می دواند

روایت شب ها را

ادامه می دهد

 

این سال ها چقدر شبیه رویا شده اند

رد حماسه ها

در خطوط باستانی جاده/ هنوز

خشک نشده است

و قطره ها چقدر محال به نظر می آیند

وقتی که حنجره پارکینسون می گیرد

و صداها در التهاب

ترک می خورند

 

چه شکل عجیبی دارد زمان

روز

در قامت سکوت بالغ می شود

و شب

بلوغ حرف ها را

در زخم سکانس های بی پایان

سپری می کند

 

چه شکل غریبی ست زندگی

وقتی که قطره قطره فرو می چکم

آب می شوم

برهنه تر از رویا

و نبض زمین

برگ و بار هیچ شاخه ای را

در کنج لب هامان

سبز نمی کند

 

14 آگوست 2019 - شعر    ۱ دیدگاه

طول موج صدا

پشت سر را نگاه می کنم

چقدر مرزها

خاک بر سرشان می ریزند

و خستگی کلمات

که در صدای شان

دلگیر می شوند

 

هر بامداد

در حاشیه ی رویا

حسابی تازه می گشاییم

که آفتاب بر سفره می نشیند

و صفحه ی تلویزیون

داستانی تازه

از زبان فرشته ای روایت می کند

 

شامگاه

تکه تکه فرو می ریزیم

در بستر بی رویا و

بال های پریشان کلمات

در تقاطع کابوس و ممیزی

 

رو به کدام سوست لحظه ها

بر سینه ی شهر

قطار کدام خاطره عبور می کند

رمز ورود این شمایل تاریک

قطعه های بی خوابی ست

کنجکاو هزارتوی جهان

که طول صدایش

روی موج عابران

شکیبایی اش

سرریز می شود

 

13 آگوست 2019 - شعر    بدون دیدگاه

بر عمود اتفاق

حصار تنهایی کلمات و

ستاره ای که پیشانی حرف ها را

روشن می کند

عمود بر آشوب این جهان

حضور بی صدای نام توست

و مرز جغرافیایش

که نقشه ی کهکشان

نه از لا به لای نفتکش های تنگه ی هرمز می گذرد

نه مهر و نشان دلارهای آمریکا

شاهراه انگشتان توست

که آوازی تازه را

در خطوط روزگار

ترسیم می کند

 

بر قایق بی کرانه ی ترانه هایم

لنگر افکن

بازی های این جهان

در وقار نقش تو

خاتمه می یابد

 

برگه‌ها:«1...567891011...35»